جدول جو
جدول جو

معنی باز بریدن - جستجوی لغت در جدول جو

باز بریدن
قطع کردن، ترک کردن
تصویری از باز بریدن
تصویر باز بریدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز خریدن
تصویر باز خریدن
دوباره خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بخشیدن
تصویر باز بخشیدن
اعطا کردن، هدیه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
سفرکردن، سیر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
راه پیمودن، طی مسافت کردن، سیر و سفر کردن، راه زدن، مانع عبور کسی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان بریدن
تصویر نان بریدن
بریدن نان وبقطعات تقسیم کردن آن، جیره ومواجب کسی راقطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن دنباله رودگانی که ازخارج بناف جنین بسته است: چو نافش بریدند و روزی گسست به پستان مادر در آویخت دست. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بریدن
تصویر راه بریدن
((بُ دَ))
راه پیمودن، دزدی از مسافران، راهزنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناز خریدن
تصویر ناز خریدن
((خَ دَ))
ناز کشیدن، ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
گشاده کردن (در و مانند آن) گشوده کردن مفتوح ساختن، وا کردن گره
فرهنگ لغت هوشیار
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد برین
تصویر باد برین
باد صبا، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد، برای مثال گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی - ۵۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازخریدن
تصویر بازخریدن
از نو خریدن، دوباره خریدن، چیز فروخته را دوباره خریدن، کسی را با دادن پول از قید و بند یا اسیری رهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وا بریدن
تصویر وا بریدن
بریدن قطع کرد: (پس سر وا بریدند آن رالله)، بریده شدن: (عضو گردد مرده کز تن وا برید نو بریده جنبد امانی مدید) (مثنوی. نیک. 53: 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
((بُ دَ))
بر دوش کشیدن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
((کَ دَ))
چیدن، جدا کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بز خریدن
تصویر بز خریدن
((~. خَ دَ))
کنایه از ارزان خریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز کردن
تصویر باز کردن
Open, Unfasten, Unfold, Unfurl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
открывать , расстегивать , развертывать , разворачивать
دیکشنری فارسی به روسی
öffnen, aufmachen, entfalten
دیکشنری فارسی به آلمانی
відкривати , розстібати , розгорнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
otwierać, rozpiąć, rozkładać, rozwinąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
打开 , 解开 , 展开
دیکشنری فارسی به چینی
abrir, desabotoar, desdobrar, desenrolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
aprire, slacciare, spiegare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
abrir, desabrochar, desplegar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ouvrir, défaire, déplier, déployer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
openen, losmaken, ontvouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
เปิด , ปลด , คลี่
دیکشنری فارسی به تایلندی
खोलना , खोलना , फैलाना
دیکشنری فارسی به هندی
לפתוח , לשחרר , לפשט , לפרוש
دیکشنری فارسی به عبری